@naghmehyenajoor Profile picture

Naghme

@naghmehyenajoor

نا امید از انسان

Similar User
Little Mermaid photo

@Maryam_khb

poone photo

@khaste_khofteh

سِرا photo

@sewrraa

آیدای بی شاملو photo

@idaminzade

علی صدر photo

@asadr_info

Marija Karavla.fuel photo

@KaravlaMarija

مه‌سا photo

@immah_sa

اسپارتاکووووووووس photo

@SPARTACUUUUUS

هلی پاتر🪄 photo

@BrooklynBabyDa

تیرداد photo

@shenzaar1

Roham photo

@RohamOriginal

Sheida photo

@ManiacShepherd

همون دی اف -____- photo

@fotiiiiiii

داوود نبی photo

@DavoodNabee

Arghavan photo

@FatemeArghavan

عادت کردم ، بابا با تلفن بامن حرف نزنه ، عادت کردم زنگ بزنم نگم بابا چطوره ؟ اما الان دلتنگ نر از روزهای اتفاقم ، اون روزها سخت تر بود ظاهرم ، الان احتیاج دارم تنها و بی دغدغه دراز بکشم و فقط به ٫٫نبودن٫ ،فکر کنم ..


دیروز یه نفر ازم پرسید از اینجا اومدن راضی هستی ؟ گفتم الان آره ، خسته بودم از بس نگران چیزهایی بودم که خودم نقشی توشون نداشتم .


اینکه دنیا جایی شده که همزمان نمیشه مشروب خورد و سیگار کشید ، واقعا مسخره است … آقا ما مثل شما نمیخوایم هزار سال سلامت و شاداب و گالری شمار زندگی کنیم ، میخوایم مست و چاق و ریه خراب صحنه رو ترک کنم…


خاک تو سرتون ، مردم دارند همه آبجو میخورند و المپیک رو دنبال می‌کنند ، ما نشستیم ببینیم میزنه یا میخوره


خب ۱۳ ساعت تاخیر وسط فرودگاه اونم بعد هیجده ساعت پرواز ، فقط دائم یاد آوری میکنه با همه ی سختیهای مهاجرت ، واقعا دیگه کشش زندگی تو بحران‌هایی که خودم توشون نقشی ندارم رو ندارم، حالا ممکنه اصلا نتونم حالا حالا برگردم .. ببینیم چی می‌خواد زندگی برام …


از چاقی از مرحله ی expecting baby به مرحله due date ارتقا پیدا کردم .


من اصلا فن تتو نیستم و اینجا خیلی خیلی زیاد تو همه ی گروه‌های سنی میبینی ، اما امروز یه پسر جوونی یه توی پلنگ صورتی داشت که خیلی خوب بود ، باباش هم به آقای ویلچری امریکایی رو ویلچر با دو پای قطع شده که شلوارم خفن پوشیده و کلاه کپ فراری گذاشته. ترکیبشون سینمایی بود …


من واقعا همیشه دوستای خوبی داشتم و باهاشون خیلی حال کردم …در مجموع خوش گذشت .


Naghme Reposted

مردم تو خیابون:


خب پدرم مرد و چه فعل عجیبیه این مردن … من دورم و نتونستم پیش خانواد ه م باشم . اولین اتفاقی که افتاد احساس گیجی و منگی وفشار بدنی زیاد بود تو تنم، انگار تصادف کردم .


یادم نمیاد چطور چهل و اندی گذشت ، یه حال هاج و واجی دارم که باید عاقل شده بودم تا حالا ، منتها قسمت نشد …


امروز یک آقایی راجع به زیتون فلسطین و‌کیفیتش باهام حرف زد و گفت آخه مال سرزمین خودمه و‌میدونم عالیه اما وقتی میرسه اینجا خیلی گرون میشه ، گفتم مشکلات خاورمیانه ، کمترینش این گرونی هاست ، دنیا جای بدی شده و ما هیچ کاری نمی تونیم بکنیم ، گفت مال کجایی گفتم : ایران


مهاجرت برام سخت نیست ، فقدان برام سخته .. الان باید کنار نیل بودم ، کنار مامان ، باید کمک میکردم آسونتر بگذره و نمی تونم … اما همش امیدوارم من دارم برای بعدی که بدتره آماده میشم …


الان عصبانی ام ، از اینکه بابام حتی فرصت سوگواری دراماتیک رو بهم نداد . از اینکه چهل روزه تو کمای غیر قابل برگشته و ما با رنگهای پریده منتظریم ، تموم بشه .


بابام سکته مغزی کرده ، زمان و مکان رودرک نمی کنه .نمی تونه حرف بزنه ، هزینه ی بالای بیماری، مامان و برادرم دائم در حال رسیدگی هستند بهش ، من دورم .نزدیکم بودم شاید مفید نبودم . از اونور، برادر دوستمون ، ناگهان سرطان گرفت و تمام .من چشم‌هام پر اشک میشه ، لبخند میزنم و کار میکنم .


از شر هر چی بر چسب و عنوان ‌‌نشانه است خودمو خلاص کردم. گاهی فکر میکنم در جهان موازی زندگی میکنم …


من ، پدرم سالهاست که آلزایمر داره ، دو ماهه. که من اومدم امریکا ، پدرم فکر میکنه منو هفت ساله که ندیده و من دانشمند ناسا هستم . با پسر عموم منو اشتباه گرفته :( که بیشتر از هفت سال هست که ندیدن همو .


یکی از سگها داره میاد پیشم ، این همه حرص و جوش شب بیداری آخرش یکیشون اوکی شد . هم خوشحالم هم ناراحت ..


این دفعه که تصمیم‌گرفتم برم از ایران ، دلشکسته بودم ، از آدمها ، از عزیزانی که نزدیک ما بودند اما فقط همه چی رو تو روانم سخت تر می‌کردند ، از عادتهای بد خودم خسته بودم ،مثل یه کمپ ترک نگاش کردم درد میکشم اما جدا میشم . شش ماه برنامه ریزی کردم از خوابم تا سیگارم و خب بهتره .


Loading...

Something went wrong.


Something went wrong.