@daysanddreams Profile picture

آبی دور دست

@daysanddreams

اما من آن شکوفه اندوهم

Joined June 2019

آغشته اندوهم و نمی‌دانم چاره چیست


لبت کجاست که خاک چشم به راه است


در روشنایی همه چیز خود آن چیز است، جدا از چیزهای دیگر. اما وقتی تاریک باشد، یا مثلا سایه باشد، دیگر هر چیز خود آن چیز نیست، خطوط قالب‌‌ها محو و حتی بی‌اعتبار می‌شوند.


و سیاهی مطلق به درون می‌تازد.


تو هم خواب تنهایی من را دیده بودی.


دوست ندارم با احساساتم تنها باشم. عمیق و دردناکن و من ضعیف.


به خواب می‌روم. بیدار که می‌شوم، غروب است. اتاق تاریک است. می‌زنم زیر گریه.


اصولا اهل حرف‌های در گوشی و درد دل‌های دونفره‌ هستم و در جمع احساس غربت می‌کنم.


احساس می‌کنم شور زندگی را از دست داده‌ام. دل مرده‌ام و چیزی نمی‌خواهم. دوست دارم بدانم چه شد که خوشبخت نشدم. خیلی دوست دارم بدانم اوضاع همه همینطور است؟ یا چیزی بیشتر از این هم هست؟


امشب می‌خواهم خودم تصمیم بگیرم چقدر دیوانه باشم.


و حالا متنفرم از این اینهمه ابتذال، تهی بودن و تکرار.


پاییز پشت پنجره استوار ایستاده است، مرا نظاره می‌کند. که چرا من هنوز جهان را ترک نکرده‌ام. من که قلب فرسوده دارم، من که باید با قلب فرسوده، کم‌کم تو را فراموش کنم.


شاپری شهریور است


اما من آن شکوفه اندوهم، کز شاخه‌های یاد تو می‌رویم.


تمام آن پروانه‌‌ها مرده‌اند.


Reality, to her displeasure, left little time for fantasy.


چگونه دلتنگ نمی‌شوند؟ مگر شهرشان شب ندارد؟


رویاها هم مرا فراموش کرده‌اند.


اما هیچ چیز در اطراف من حیات نداشت. همه چیز منگ و تار و خاکستری بود.


همان ضربه‌هایی که به زمینش می‌افکند، در عین حال، به پیشباز زندگی‌اش می‌فرستاد. به پیشباز سال‌های آینده‌ای که اگر خونی از او می‌رفت، دیگر تنها به سبب ستم یک تن نمی‌بود.


This account does not have any followers
United States Trends
Loading...

Something went wrong.


Something went wrong.