@Maskh_mast Profile picture

مسخ مستور‎

@Maskh_mast

What are we doing in here, Chief? Huh? What's us two guys doing in this fucking place? Let's get out of here. Out.

Joined April 2016
Similar User
m Leon photo

@Mohamad39925994

mehdi.2 photo

@Mehdi30ss

Lord Broux photo

@lord_broux

Pinned

می‌بوسمت یک روز در میدان آزادی می‌بوسمت وقتی که تهران دست ما افتاد می‌بوسمت وقتی صدای تیرها خوابید می‌بوسمت وقتی سلاح از دست‌ها افتاد

Tweet Image 1

مسخ مستور‎ Reposted

تصویر وایرال شده در شبکه های اجتماعی جهان احمق ها از #يحي_السنوار یک چگوارا ساختند

Tweet Image 1

اون سال تو کوچه ۵ نفری ریختید رو سر من و تا میتونستید زدید ، چرا؟چون یکیتون یه دختر رو زد و من فراریش دادم. این انگشت بالاخره نصفه و نیمه داره کار میکنه و زخم های تنم خوب شدند ولی اون چشم هایی که کور کردید دیگه خوب نمیشند. دوباره اومدید کف خیابون؟ بترسید از ما، ما قویتر شدیم.

Tweet Image 1

پشت سر جاده‌های پوچاپوچ پیش رو کوچه‌های پیچاپیچ هیچ حرفی برای گفتن نیست وحده لا اله الا .... هیچ


شک ندارم که تو برمی گردی؛ امّا برنخواهد گشت دیگر حرمتِ شعری که مدحِ یک ستم پرور به بادش داده باشد شانه یعنی مار؟ یا نه! مار یعنی شانه؟ تعبیر دقیقش؟! شانه یعنی هرچه یک همگریه با خنجر به بادش داده باشد


تو می خوای من اونی باشم که واقعا خودت میخوای من باشم؟ اگه اونی باشم که تو می خوای اونوقت دیگه من، من نیست! یعنی منِ خودم نیستم... #هامون


اگر دیدین یه روزی یه پیر مرد قوزی یه عاشق پشیمون خسته و پیر و داغون با چشم تر ، هاج و واج نگا می کرد به امواج بهش بگین کاکل زری دیر اومدی ، مرد پری


میگم جمشید یادته هشت ده سال پیشا، این زن و شوهر اتاق بغلیه رو... آبان بود یا آذر ، ماه آخر پاییز، که مدیریت قدیمی درو با لقَد شکست رفت تو، دید دست همو گرفتن تیکه و پاره رفتن که رفتن. پاییز نبود؟ یه قلپ چای میخوره، میگه: آره، یادمه... #قتل‌های_زنجیره‌ای

Tweet Image 1

اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم  اگر خون دل بود ، ما خورده ایم  اگر دل دلیل است ، آورده ایم  اگر داغ شرط است ، ما برده ایم #دختر_میدان_انقلاب

Tweet Image 1

بیا ای همسفر برخیز؛ برخیزیم زمین زشت است و نفرت خیز. بیا تا باز برگردیم سوی آسمان هامان؛شگفت انگیز #اخوان_ثالث برشی از شعر #سعادت_آه ... کتاب: #در_حیاط_کوچک_پاییز_در_زندان


در زندگی از یه جایی به بعد میخوای که شل کنی، اما توان ذهنی برای مقابله با حجم مصایب ذهنی رو نخواهی داشت، چاره قبول باخت نیست، پذیرش ناگزیر است.حالا این پذیرش چه دردی داره به کنار


چیه آخه این مملک لعنتی، ساعت 3 صبح نه سیگار داشته باشی و نه چای. هیچ خراب شده ای هم باز نیست


او رفت با خود برد شهرم را  تهران پس از او توده ای خالی ست  آن شهر رویا های دور از دست  حالا فقط یه مشت بقالیست... علیرضا آذر


آره... داشتیم چی میگفتیم؟! بنویس #شهر قصه


United States Trends
Loading...

Something went wrong.


Something went wrong.